نویسندههای آنور آبی دربارهی چه چیزهایی مینویسند، چه چیزهایی بلدند که ما بلد نیستیم، کدام حسهایمان مشترک است و چه فرقهایی با هم داریم.
مترجمها هم درمان سؤالهای ذهنهای اینور آبی میشدهاند و آدمها را از زندان زبان نجات میدادهاند. زبانی که با وجود انعطافپذیریهای لذت بخشش، آن هم در زبان شاعران، گاهی بدجوری آدمها را اسیر خودش میکند.
میخواهم از یک کتاب خیلی سن و سالدار برایتان بگویم که به احترامش باید چند دقیقهای بلند شوید. آخر میدانید این کتاب خیلی پیر است و اگر اجر و احترام و تملق فراوان برایش نکنید قهر میکند.
یک کتاب هندی که هیچ شباهتی با فیلمهای هندی امروز ندارد و اتفاقاً در طول تاریخ آنقدر پرطرفدار بوده که از پرمراجعهترین آثار کهن به شمار میرود!
کلیله و دمنه. فکر میکنم زیاد اسم این دو تا شغال را شنیده باشید. دو شغال که در باب «شیر و گاو» کتاب حضور پررنگی دارند و همین شده که نام کتاب هم بر اساس اسم آنها انتخاب شده است.
بگذارید خیلی روراست از اول بگویم که نویسندهی کلیله و دمنه را نمیشناسیم. کتاب کلیله و دمنه در سالهای دور (قبل از میلاد مسیح) به زبان سنسکریت نوشته شده و منابع گوناگونی داشته است. میتوان گفت که این کتاب حاصل فکر یک آدم نبوده و همین حضور مجموعهای از اندیشهها در آن دورهی هندوستان است که ارزشمندش میکند.
طرفداران پر و پا قرص
این کتاب از همان اول طرفداران پر و پا قرص خودش را داشته است. یکی از این طرفداران پروپاقرص، انوشیروان پادشاه ساسانی ایرانی بوده است که چون آوازهی حکایتهای کلیله و دمنه را شنیده و زبان سنسکریت بلد نبود، غصهاش گرفت. بعد دربهدر دنبال کسی گشت که او را به هندوستان بفرستد تا یک نسخه از کلیله و دمنه برایش بیاورد.
جدا از اینکه با خواندن کلیله و دمنه میتوان با مدل زندگی مردم هندوستان در آن روزگار آشنا شد، آموزشهایی در زمینهی حکومتداری و سیاست هم داشت که انوشیروان را به خواندنش ترغیب میکرد. همینجا توی پرانتز بگویم که ای نوجوانهایی که طاقچه بالا میگذارید و میگویید داستانهای حیوانات بچهگانه است و به کلاس ما نمیخورد، ببینید انوشیروان هم با آن قد و قوارهاش کلیله و دمنه میخوانده تا پادشاهی یاد بگیرد.
در نهایت برزویهی طبیب برای سفر به هندوستان انتخاب میشود تا هر حیلهای که میتواند بهکار بندد و یک نسخه از کلیله و دمنه را برای ایرانیها بیاورد. ماجرای رفتن برزویه به هندوستان و آوردن کتاب مفصل است و یک باب از کتاب هم به آن اختصاص دارد.
برزویهی طبیب کلیله و دمنه را به پهلوی ترجمه میکند. لابد میپرسید پس این کلیله و دمنهی فارسی چه میگوید؟ ما که زبان پهلوی بلد نیستیم. بله، بله. در دورهی سامانیان، رودکی، شاعر نابینای مشهور، عزمش را جزم کرد و پشت میز شاعرانگیاش نشست تا کلیله و دمنه را به شعر در آورد و هجدههزار بیت هم سرود، اما فقط هزار بیت از آن بهدست ما رسیده است.
حکایتهای تو در تو
بعدترها منشی دربار بهرام غزنوی، یعنی نصرالله منشی، بار دیگر کلیله و دمنهای را که ابن مقفع به عربی ترجمه کرده بود برداشت خواند، جوگیر شد و گفت من ترجمهی آزاد میکنم و هر چی دلم بخواهد به کتاب اضافه میکنم و کلاً اثر تازهای تولید میکنم و قلم را گذاشت روی کاغذ و هرطور میتوانست به کلمات قر و قمیش داد. کتاب کلیله و دمنهای که الآن در دست ماست ترجمهی اوست.
نصرالله منشی در دورهی غزنویان میخواسته نشان بدهد که چه قلم توانایی دارد و چهقدر باسواد است و چهقدر لغت عربی و آرایه بلد است. بهخاطر همین کتاب پر شده از لغات عربی و ترکیب کلمههای فلکزدهای که به هم چسبانده و برای همین، هنگام خواندن کلیله و دمنه باید یک لغتنامه کنار دستتان باشد.
یکی از ویژگیهای جالب حکایتهای کلیله و دمنه که تبحر نویسنده را حسابی توی چشم میکند، تو در تو بودن حکایتهای آن است. یعنی نویسنده شروع میکند به تعریفکردن یک حکایت، بعد متناسب با موضوع، داستان دیگری یادش میآید و شروع میکند به تعریفکردن آن و بعد دوباره حین داستان تعریفکردن، داستان دیگری یادش میآید و این شکلی میشود که حکایتش پر میشود از داستانهای ریزهمیزه و شیرین، بعد با وسواس تمام شروع میکند به بستن هر یک از داستانها و دانهدانه پایانشان را تعریف میکند تا برمیگردد به قصهی اصلی. اینطور میشود که شما با خواندن یک حکایت، کلی قصهی فرعی هم میخوانید.
زبان کلیله و دمنه بهرغم دشواریها و فنیبودن نثر، بسیار غنی و زیباست و حتی به درد نوشتن خودتان هم میخورد. خواندن ترکیبهای قرن پنجمی، آنهم ترکیبهایی که به زیباترین شکل کنار هم قرار گرفتهاند، از تجربههای ناب زندگی است.
شکل اصلی «دچار»
«وانگاه کدام مصیبت را بر فراق دوستان برابر توان کرد؟
که سوز فراق اگر آتش در قعر دریا زند خاک از او برآرد و اگر درد به آسمان رساند رخسار سپید روز سیاه گردد
از هجر تو هر شبم فلک آن زاید
کان رنج اگر مهر کشد برناید
وانچ از تو بر این خسته روان میآید
در برق جهنده سوز آن بگزاید»
تازه هنگام خواندن کلیله و دمنه با شکل قدیمی بعضی واژههای فارسی نیز آشنا میشوید.
مثلاً شکل اصلی کلمهی «دچار» که در شعر سهراب میخوانید و کیف میکنید:
خیال میکنم
دچار آن رگ پنهان رنگها هستی
دچار یعنی
عاشق...
«دو چهار» بوده است.
یا یک ترکیب دستوری که لابد تا به حال به گوشتان نخورده است و در کلیله و دمنه بهکار رفته است: «چون غمگینی بودم» در معنی غمگین بودم و اگر امروز بخواهیم آن را بهکار ببریم باید بگوییم چون بیاعصابی بودم، چون باحالی بودم...
کلیله و دمنه پر است از جک و جانورهایی که بعضیهاشان بدجنساند و بعضی مهربان. بعضی به بعضی خیانت میکنند و بعضی دیگر مثل کف دست صاف هستند و راستگو. این حیوانات گویی همان آدمها هستند و اوضاع و احوال متغیر آدمها را روایت میکنند. همان آدمهایی که گاهی شیر نقششان را بازی میکند، گاه باخه و بوزنه و گاهی هم روباه یا موش...
نظر شما